یک عالمه حالم خوب است ولی بلد نیستم چطور بنویسمشان. کلیتا فیلم خوب دیدهام. چندتا فکر و ایدهی جدید دارم. ولی همهشان توی شکمِ مغزم جا خوش کردهاند با تمام قوا. یک شکلی شدهام که انگار دنیاهای ذهنی کوچک کوچکی که این مدت برای خودم ساختهام، مرا در خودشان حبس نگهداشتهاند. قدرت افتاده دست آنها. قرار بود من مدد بگیرم از آنها برای نوشتن و قصهگفتن، اما حالا آنها از من استفاده میکنند برای زندهماندن. انگار که تنها علت زیستشان من با
اگه همه چی آسان باشه که دیه جَر بِشییَن و رُشد کُردُن، بی مَعنایه
مایی گَت گردیَن، وَختی اتفاق دِمیکوئه که سختیهان و به قولِ امروزیان: چالُشها رِ رَد مینیم.
آها عِـزیـز جان
شاید این سختیِ پیشِ راهُت، یه پلهکانه تا تو رِ جَـرتَر بَبوره!
پَ توکل کن به خدا و ادامه هادین....!
سختی زُمُستان در قدم بُهار تُمام میبو
به قلم دامنه: به نام خدا. خود میگفت «فرزند اسلامم». از «متوسّمین» (=هوشیاران) بود. ارڪان چهارگانه بود. از سردمداران نیز. اطاعت از او مُجاز بود. از مایههای برڪت روی زمین بود. محبوب هم نیز. از سرمنشاءهای چهار چیز بود: نورانیّت الهی، رمزوراز، اسم اعظم، الهام و حدیث.
مشتاق بهشت بود، حتی از سروان آن. یڪ حواری محمدی و یڪ انسان علوی. منع شده بودند افراد، ڪه وی را به خشم آورند. آگاه به «علم اوّل و آخر» بود و دانای به وقایع و حوادث. او را به مانند آن ل
دامنۀ واژگان
7237
کالقِوا، کاتی، دربِن سر، سیمپوش، تِغِک
به قلم دامنه. به نام خدا. کالقِوا، لغتی دیگر از لغات دارابکلا: به کُت پارهپوره، زِوار دررفته، آستر و رو چاکوچوک خورده «کالقِوا» میگویند. مثلِ کالجِل (=کهنهپارچه) یا کالدِوندی (=کَلوش و کفش) و یا کالخانه. کالقوا زیاد کاربرد داشت:
وقتِ شیار با وِرزا، خالگرفتن از جنگل، هیمهکشی از نِسوم، گندمکاری، و از همه مهمتر آتشگیر دَمی تَندیر و نیز وَرآمدن خمیر که گفتی. در ت
دامنۀ واژگان
7237
کالقِوا، کاتی، دربِن سر، سیمپوش، تِغِک
به قلم دامنه. به نام خدا. کالقِوا، لغتی دیگر از لغات دارابکلا: به کُت پارهپوره، زِوار دررفته، آستر و رو چاکوچوک خورده «کالقِوا» میگویند. مثلِ کالجِل (=کهنهپارچه) یا کالدِوندی (=کَلوش و کفش) و یا کالخانه. کالقوا زیاد کاربرد داشت:
وقتِ شیار با وِرزا، خالگرفتن از جنگل، هیمهکشی از نِسوم، گندمکاری، و از همه مهمتر آتشگیر دَمی تَندیر و نیز وَرآمدن خمیر که گفتی. در ت
درباره این سایت