نتایج جستجو برای عبارت :

قسم به آیه‌ی لا یمکن الفرار از عشق.

خیلی وقته شعر نگفته امیکی از دوستان بخشی از پیشگوئیهای شاه نعمت الله ولی رو فرستاد*قدرت کردگار می‌بینم-حالت روزگار می‌بینم**از نجوم این سخن نمی‌گویم-بلکه از کردگار می‌بینم**از سلاطین گردش دوران-یک به یک را سوار می‌بینم**هر یکی را به مثل ذره نور-پرتوی آشکار می‌بینم**از بزرگی و رفعت ایشان-صفوی برقرار می‌بینم (...)**آخر پادشاهی صفوی-یک حسینی به کار می‌بینم*...مخصوصا اون قسمتی که متناسب با این دوره بود و بگی نگی ذوق خفته ما رو بیدار کرد...براش نوش
ساعتی که به دست بسته بودم خوابیده بود . . .
انگار برای خوابیدن ساعت گذاشته بود . . .
باران کم کم داشت شدت میگرفت
چند قدمی رفتم و ایستادمانگار چیزی توجهم را جلب کرده بودبه کارهای خودم خیره شده بودمانگار روحَم از جسم ، جدا شده بود و به تماشای اون نشسته بودخیره به چیزی نگاه میکردمرد نگاه رو که دنبال کردم به یکی از هزار خاطره ،رقم خورده، دونفره رسیدم . . .
صدایی توی سرم زمزمه میکرد . . .
لایمکن الفرار . . .
دقیقا مثل صدای ضبط ماشینی که همین اطراف بود . . .
کج
واقعا اونی که بتونه از این خراب شده بره و این کار رو نکنه، قطعا از نظر روانی مشکل داره. کی حاضر میشه زندگیش رو توی زندان سپری بکنه؟ کی حاضر میشه زندگیش رو توی همچین شرایطی بسوزونه، وقتی حتی از خیلی چیزهای ساده و بدیهی محروم هست. اگه اندک سرمایه و اندوخته ای داشتم، الفرار. ولی چه کنم هر چی جمع کردم تبدیل به هیچ شد. تورم ارزش پول ملی رو قهوه ای کرد. اینها از برکات حاکم شدنِ ...
گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت راهیچکس نیستخود و خدایتمثل عابری که خیلی ها از آن میگذرندولی فقط می آیند و میگذرندترسم از آن است که تنها باشم خودمخودمخودم..عجب ترس بی تشبیهی ست..آنروز چه بر سر م می آیدجز اینکه مـــــنمیکی از رهگذران باشمـآنهایی که می آیند و می روند..ترس دارددیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)نخواهد شنیدو از خُدافقط یک اسم می ماند...اصلا هرچه که به خدا مربوطاست میماندجز خدا#الفرار از این
گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت راهیچکس نیستخود و خدایت مثل عابری که خیلی ها از آن میگذرند ولی فقط می آیند و میگذرندترسم از آن است که تنها باشم خودم خودمخودم.. عجب ترس بی تشبیهی ست..آنروز چه بر سر م می آیدجز اینکه مـــــنم یکی از رهگذران باشمـ آنهایی که می آیند و می روند..ترس دارددیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)نخواهد شنیدو از خُدافقط یک اسم می ماند...اصلا هرچه که به خدا مربوطاست میماندجز خدا#الفرار از این
⭕️ تلنگر قرآنی(کرونا الفرار) 
ویروس کرونا، یک پدیده ای بود تا خداوند قیامت را، که مردم فراموشش کردند، یاد آوری کند، کرونا عاقبت مارا در قیامت به تصویر کشیده است،خداوند در سوره عبس میفرماید: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺁﺩﻣﻰ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ ، ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ….(٣٤)  وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺪﺭﺵ….(٣٥) وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ(٣٦) 
الآن رفتار مردم شبیه روز قیامت، یعنی آینده
 ... از صبح که پا شدم ، ناهار رو آماده کردم ..
ناهار رو نوش جان فرمودن .... رفتم کمی استراحت کنم ... گوشی خونه زنگ
خورد ‌...‌ مامانم جواب داد .... اومد اتاق گفت فاطمه دایی میمه میگه یکی
از دخترا بیاد کمکم شب مهمون داریم ، خانومم رفته مطب ... گفتم ای طفلی
فاطی بیکار ... خلاصه پاشدم رفتم خونه دایی ... مرغاشون رو درست کردم :/
سالاد درست کردم :/ میوه ها رو شستم ، چیدم :/ ظرفاشون دستمال کشیدم :/ 
چهار فلاسک چایی دم کردم ... میزهای پذیرایی رو چیدم ... خلاصه ... وسایل
مادر، سفره ی ساده ی ناهار را چید و پسرش را صدا زد: پسرم! بیا ناهارت را بخور.- باشد مامان، این آخری را هم که حل کنم، آمده ام.مادر، دست به غذا نمی برد. در لیوان ها آب ریخت. بعد از چند دقیقه، پسر آمد و نشست. چشمش به دیگ غذا افتاد که تنها برنج بود و کشمش. حرصش گرفت. مادر، معنی نگاه غیض آلود پسر را فهمید، اما به روی خود نیاورد. سپس، بشقاب غذای پسر را داد دست او:- بیا عزیزم.پسر آن را گرفت ولی چیزی نگفت؛ فقط چند ثانیه به سادگی آن خیره شد: نه ماستی، نه خورشتی، ت
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سربلندمرتبه پیکر، بلندبالا سرفقط به تربت اعلات، سجده خواهم کردکه بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سرقسم به معنی لا یمکن الفرار از عشقکه پر شده است جهان، از حسین سرتاسرنگاه کن به زمین! ما رأیت إلّا تنبه آسمان بنگر! ما رأیت إلّا سرسری که گفت: «من از اشتیاق لبریزمبه سرسرای خداوند می‌روم با سرهر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنممباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»همان سری که "یحبّ الجمال" محوش بودجمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سرسری
عیال چند روز پیش با یکی از همکارانش لایو گذاشته بود تا به یک سری سوالات جوجه دکترها جواب بده و مبحث علمی مهمی هم قرار بود کنفرانس بده... 
اتاقمون رو حسابی کنفرانسی چیدیم... صدا... نور.. حرکت
من مسئول دکور صحنه بودم و گریم همسر شدم
یه نیم ساعتی با صدرا سرونازم رو سرگرم کردین یک آن غافل شدم سروناز مثل تیری که از زه کمان رها شده بود شتابان سمت اتاق مربوطه رفت اقا هراسان دنبالش دویدم و دم در اتاق مربوطه دستگیر شد... از این بازی خوشش اومد و هر وقت فرصتی پ
یه جوری کف اتاقو آب گرفته و سقف چکه میکنه ...که میخوام از اتاق تو حیاط فرار کنم...بیخیال وسیله مسیله هام...
فقط لپ تاپ و گوشی و کتابای کتابخونه دانشگاه و کتابای بچه های دیگه ..‌
الفرار ...
.....هر سال ایزوگامش میکنیم...بازم این اوضاعه...
همه دارن پیشرفت میکنن من پس رفت...تو سبک زندگی و فناوری های نوین!یه کاسه ک توش یه پارچه پهنه ...ته اوووووج خلاقیتمه هااا قشنگ...که چک چکش نصف شب نره رو مخم...دقیق زیر سوراخ سقف ..‌
خدایا ...به من خاطراتی تو زندگی عطا فرمودی ک
پیشتر شعری از بیدل را برای سنگ لحد انتخاب کرده بودم که در نهایت وسعت بود. اولّین بار آن را از ساعد باقری شنیدم. "وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!". آرامشی لطیف و جوششی رحمانی داشت. شروع ش این بود که "از چمن تا انجمن جوشِ بهار رحمت است/ دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است" .. فوق العاده بود. رحمت الهی راهت را از هر طرف می بست. گزیر و گریزی نبود. لایمکن الفرار من حکومتک. " نیست باک از حادثاتم در پناهِ بیخودی/ گ
خاطره ترک اعتیاد
 
خاطره ترک اعتیادآنقدر با دختر دایی ام سر وکله زدم و با استدلالهای من درآوردی اش کشتی گرفتم که گفت: هرچه تو بگویی، اصلا یک هفته نمی خوانم، با خنده ادامه داد ببینم تو دیگر چه از جانم میخواهی!ماچی به لپ های تپلویش فرود آوردم و گفتم پس بیا این ۳ تا کتاب را بگیر به جای این رمان اینترنتی هایت بخوان.باغر و ناله مخصوص دهه هشتادی ها قبول کرد!
هنوز ۳ روز نشده ۲ تا کتاب هارا پس آورد و گفت تموم شد دختر عمه توروخدا کتاب داری بدی؟خندیدم و ک
20-  و من کلام له (علیه السلام)
> و فیه ینفر من الغفلة و ینبه إلی الفرار للّه <
فَإِنَّکُمْ لَوْ قَدْ عَایَنْتُمْ مَا قَدْ عَایَنَ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَکِنْ مَحْجُوبٌ عَنْکُمْ مَا قَدْ عَایَنُوا وَ قَرِیبٌ مَا یُطْرَحُ الْحِجَابُ وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ وَ بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ لَقَدْ جَاهَر
پروین کجاست که به شعر بکشه جدال مار و زنبور رو ؟!هر کدوم از شدت نیش خودشون میگفتن و برا هم کری خونی راه انداخته بودن !زنبور میگفت اونی که از تو جدیه قیافته نه زهرتمار میگفت تو اما زهرت عین قیافه ت کلا شوخیه و مزاح!قرار شد برای پایان یافتن بحث، امتحان عملی بذارن...رهگذری اون اطراف خوابیده بود مار نیشی زد و سریع لابلای بوته ها قایم شدمرد از شدت نیش از خواب پرید و زنبور رو وزوزکنان در کنار خودش دیدبا یه غرولند و فحش وناسزایی که به زنبور داد و اونو چ
ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت 
فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا ؟
فسکتت ..
فدخلا البیت 
فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع) 
فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده
فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی...
قالت: فاقبل الحسین(ع)
یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین..! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت...!
+نمیشود فاطمیه بشود و این بخش مقتل را نخوانم.ننویسم.نبارم ..
و من،تقدیرم شمایید بانو،مادر،
خاطره با یک کتاب امام زمان را هدیه دادم !!!
خاطره : فروش کتاب یا هدیه ای جدید!
 
خاطره فروش کتاب یا هدیه ای جدید!آدم های مهربان را دوست دارم.او هم با مهربانی قرارداد بسته بود. . .اخلاق خوبش مشتری جذب کن بود من هم یکی از آن مشتری ها . . .اهل تلافی محبت ها هستم و از آن جا که سر و ته بنده را به کتاب بسته اند . . .
فقط یک مجهول وجود دارد:چگونه شروع کنم؟با توکل به خدای منّان سر صحبت را باز می کنم.ازشرایط جامعه و علاقه ی بچه مدرسه ای ها به کتاب های خوب و اوضاع کتا
یومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن أخیه
وَ أُمِّهِ وَ أبیه
وَ صاحِبَتِهِ و بنیهِ
می گویند وقتی موت بر کسی حاضر می شود؛
در واقع، میت در محضر موت واقع می شود؛
حضور و احتضار است؛
و انتقال از نشئه ای، از عالمی از عوالم وجودی ب نشئه یا عالم دیگر رخ می دهد،
 در حقیقت، میت، از تمام چیزهایی ک با آنها انس داشت، گریخته است.
دیگر نمی تواند با آنها ارتباط برقرار کند.
چون آنها از این لحظه ب بعد، دیگر خودی نیستند.
نامأنوسند. 
بیگانه اند.
غریبه اند.
قدرت ادراک احوالات ن
مدرسه ی دردونه :

آقای گرجی پور که حسابی از خجالت عرق میریخت
آروم آروم به سمت دفتر مدرسه می رفت هرچه به دفتر
نزدیکتر میشد قلبش به شدت میتپید
گویی میخواست

از سینش بیرون بزنه  نزدیک دفتر که رسید صدای
دادو بیداد خانم محسنی اورا میخکوب کرد ظاهرا داشت

سردانش آموزی دادو بیداد میکرد خواست به راهش
ادامه بده که یکی از دفتر مثل باد بیرون
پریدو همزمان خودکاری از دفتر به بیرون پرتاب شد خوب که دقت کرد
دخترکی لاغر اندام
بود که شیطنت از چهره اش میبارید

می خوام این چند پست ِ پیش ِ رو  رو  درباره ی یه موضوع که در ادامه توضیحش می دم، بنویسم.شما با پدرتون چقدر حرف می زنید؟ من خیلی کم.البته نسبت به بقیه خواهرام؛ خیلی زیاد.بابای من خیلی کم حرفه. من نمی دونم درد دلاشو به کی میگه؟ کلا چطور این حجم از حرف رو تو خودش می ریزه. با اینکه خیلی از آدما پیشنهاد دوستی و رفت و آمد بهش میدن ولی از رفت و آمد بیش از حد خوشش نمیاد و کلا کل خانواده امون به جز من :/ اهل دوست و رفیق و این چیزا نیستن.(من هی میگم بچه سر راهیم(
خب تا اونجا پیش رفتیم که ایرانیان که برای انتقام خون سیاوش با تورانیان می جنگیدند، شکست خوردند ولی کیخسرو رستم رو برای یاری فرستاد و رستم یکی از بزرگان سپاه توران رو کشت و بخت برگشت. حالا بقیه داستان رو گوش کنید:
رستم یکی دیگر از سران سپاه توران را با وجودی که از وی امان می خواهد، می کشد. سرانجام هومان به پیش می رود تا ببیند این جنگجو کیست! اما می دانید که رستم اهل گفتن رسم و نشان نیست! * پس از گفت و گویی، رستم که نرمی گفتار هومان را می بیند به او
در
بعضی از تجربه‌های تبلیغی، با افرادی مواجه می‌شدم که هرچه بیشتر به آنها احترام
می‌گذاشتم، رفتارشان بدتر می‌شد. مثلا اگر در مسجد، آن‌ها را تحویل می‌گرفتید و
خوش و بش می‌کردید، شما را تحقیر می‌کرد، یا اگر سرکلاس به آنها احترام می‌گذاشتید،
اصلا به شما گوش نمی‌داد. درک این آدم‌ها برایم سخت بود، تا اینکه احادیث ناب و
دلنشینی از امام علی (علیه السّلام) دیدم. امام علی (علیه السّلام) در احادیث خود
به دسته‌ای از مردم به نام فرومایگان اشاره م
در فاصله سالهای ١٣٧٨ تا به امروز که ٢٠ سال می گذرد تعداد زیادی
دانشپوی ترک در کنار دیگر جوانان دختر و پسر از کشورهای عمدتا" اروپایی و
از شهرها و ملیتها و زبانهای مختلف داشته ام. امّا شرح اینکه تا چه اندازه
همسایه ما، ترکستان در ظرف بیست سال گذشته از بیخ و بن دگرگون شده، هفت من
کاغذ می طلبد بقول قدیمی ها. خاطره ای بگویم. سال ١٣٨٠ تعدادی از
دانشگاهیان ترک، جشنی خصوصی برای تجلیل از خدمات چند استاد بین المللی از
جمله حقیر در سالن اجتماعات دانش
گام چهارم
حق نداشتی وسط بازی، توپ را چنان شوت کنی که برود و شیشه‌ی پنجره‌ی همسایه را بشکند. حق نداشتی با سروصدا خواب بعد از ظهرش را حرامش کنی. اما خب... بچه‌‌ای. بازی دوست داری. هرچقدر هم مراقبت کنی که ساعت‌های استراحت بازی نکنی، که توپ را پایین شوت کنی، بالاخره یک جایی از دستت درمی‌رود. یک جایی اشتباه می‌کنی. حق نداری ها! اما باز هم دلت می‌خواهد وقتی آقای همسایه آمد پایین، سرت داد نکشد. توپت را پاره نکند. وقتی که در باز شد، چشم‌هایت را مظلو
اجر مخالفان محفوظ است.
یکی از مشکلات فلاسفه، مسئله وجود است. آنها نمی دانند که آیا وجود، وجود دارد یانه! مثلا کانت می گوید چون فکر می کنم، پس هستم! یعنی خود محوری کامل. دنیا روی شاخ ایشان می چرخد! پس اگر نتواند فکر کند(  الان که نمی تواند فکر کند، پس نیست) واجب الوجود و ضروری الوجود یک طرف، عدم و نبود طرف دیگر آنها را اسیر کرده. آیا جهان نبود، که بود شد؟ یا بود که: بود شد؟ در حالیکه علمای ربانی همه چیز را به سادگی می دانند: یکی بود! یکی نبود، غیر از
این روز ها دیگر زود به زود بغض مهمان دلم می شود . ناخوش بودم ، که رسیدم به صحن گوهرشاد . طبق عادت همیشگی به سمت قفسه کتاب ها رفتم و منتخب ادعیه و زیارات را برداشتم . حال و حوصله ی دعا خواندن نداشتم . دوست داشتم فقط بشینم رو به گنبد و حرف بزنم ... حرف های زیادی داشتم اما حرفم نمیامد . بغض سنگینی داشتم اما گریه ام نمیامد ... دوست داشتم یک امداد غیبی بیاید و این گره را از گلویم باز کند . که یک دفعه یاد صحیفه ی سجادیه افتادم ... از جا کنده شدم و دوبار رفتم سرا
این روز ها دیگر زود به زود بغض مهمان دلم می شود . ناخوش بودم ، که رسیدم به صحن گوهرشاد . طبق عادت همیشگی به سمت قفسه کتاب ها رفتم و منتخب ادعیه و زیارات را برداشتم . حال و حوصله ی دعا خواندن نداشتم . دوست داشتم فقط بشینم رو به گنبد و حرف بزنم ... حرف های زیادی داشتم اما حرفم نمیامد . بغض سنگینی داشتم اما گریه ام نمیامد ... دوست داشتم یک امداد غیبی بیاید و این گره را از گلویم باز کند . که یک دفعه یاد صحیفه ی سجادیه افتادم ... از جا کنده شدم و دوبار رفتم سرا
این روز ها دیگر زود به زود بغض مهمان دلم می شود . ناخوش بودم ، که رسیدم به صحن گوهرشاد . طبق عادت همیشگی به سمت قفسه کتاب ها رفتم و منتخب ادعیه و زیارات را برداشتم . حال و حوصله ی دعا خواندن نداشتم . دوست داشتم فقط بشینم رو به گنبد و حرف بزنم ... حرف های زیادی داشتم اما حرفم نمیامد . بغض سنگینی داشتم اما گریه ام نمیامد ... دوست داشتم یک امداد غیبی بیاید و این گره را از گلویم باز کند . که یک دفعه یاد صحیفه ی سجادیه افتادم ... از جا کنده شدم و دوبار رفتم سرا
اینهمه جنگ و دعوا برای چیست برای اسلام؟خدا؟یا شاید هم برای  خلق خدا؟
در جایی آمده بود که اگر 124هزار پیامبر و نبی باهم در یک زمان زندگی کنند هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد و هیچ دعوای بین آنان نخواهد بود چون همه آنها هدفشان خدا و رضایت اوست و خدمت به خلق را افتخاربرای ارتقاء به مخلوق میدانند .
پس چرا در کشور ما که بنام حمهوری اسلامی ایران مزین گشته و خود را شیفتگان خاندان نبوت و اهل بیت رسول ص میدانیم بین تعداد زیادی از  مسئولین این همه دعوا  و جداله
پیشاپیش بابت طولانی بودن عذرخواهم
[ترجیح دادم ماه رمضون امسال رو اینطوری شروع کنم ... می خواستم بنویسمش اما دیدم انرژی زیادی ازم میگیره و ذهنم در حال حاضر یاریم نمی کنه، منصرف شدم. تصمیم گرفتم به صورت همون نوشتار معمولی و محاوره و خودمونی، قرو قاطی  طور فقط روایت کنم. بابت طولانی بودن هم مجددا عذرخواهم. لطفا اگر حوصله ندارید بذارید سر فرصت بخونید، البته اگر علاقه ای به خوندن وراجی بافه های من دارید :) ]
 
بارون شدیدی شروع به باریدن گرفت. خدای م
اینهمه جنگ و دعوا برای چیست برای اسلام؟خدا؟یا شاید هم برای  خلق خدا؟
در جایی آمده بود که اگر 124هزار پیامبر و نبی باهم در یک زمان زندگی کنند هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد و هیچ دعوای بین آنان نخواهد بود چون همه آنها هدفشان خدا و رضایت اوست و خدمت به خلق را افتخاربرای ارتقاء به مخلوق میدانند .
پس چرا در کشور ما که بنام حمهوری اسلامی ایران مزین گشته و خود را شیفتگان خاندان نبوت و اهل بیت رسول ص میدانیم بین تعداد زیادی از  مسئولین این همه دعوا  و جداله
این روز ها دیگر زود به زود بغض مهمان دلم می شود . ناخوش بودم ، که رسیدم به صحن گوهرشاد . طبق عادت همیشگی به سمت قفسه کتاب ها رفتم و منتخب ادعیه و زیارات را برداشتم . حال و حوصله ی دعا خواندن نداشتم . دوست داشتم فقط بشینم رو به گنبد و حرف بزنم ... حرف های زیادی داشتم اما حرفم نمیامد . بغض سنگینی داشتم اما گریه ام نمیامد ... دوست داشتم یک امداد غیبی بیاید و این گره را از گلویم باز کند . که یک دفعه یاد صحیفه ی سجادیه افتادم ... از جا کنده شدم و دوبار رفتم سرا
این روز ها دیگر زود به زود بغض مهمان دلم می شود . ناخوش بودم ، که رسیدم به صحن گوهرشاد . طبق عادت همیشگی به سمت قفسه کتاب ها رفتم و منتخب ادعیه و زیارات را برداشتم . حال و حوصله ی دعا خواندن نداشتم . دوست داشتم فقط بشینم رو به گنبد و حرف بزنم ... حرف های زیادی داشتم اما حرفم نمیامد . بغض سنگینی داشتم اما گریه ام نمیامد ... دوست داشتم یک امداد غیبی بیاید و این گره را از گلویم باز کند . که یک دفعه یاد صحیفه ی سجادیه افتادم ... از جا کنده شدم و دوبار رفتم سرا
 
 
 
 
 
 
در گذر از پیچ تند هجده سالگی 
با کوله باری از عشق و دلدادگی 
آرام و صبور و بیصدا ، تقدیر بر من قضب کرد، 
حین خروج از خانه ،پدر بر من تلخ نظر کرد 
مادر از پستوی نهان ، به ناگه ظهور کرد 
پرسش های پی در پی،  
به کجا لش میبری؟ 
آرام مگر سر میبری!
سرآخر تو یکی آبرویمان را میبری
 با پسر مشت کریم هم تازگی که دور میزنی
دو فردای دگر لابد به سیگار و حشیش هم پُک میزنی 
به یکباره مادر بوی سوخت غذایش که بلند شد از پیشرویم برطرف شد 
افسوس دوخت و دوز خو
به نام خداوند متعال|سلام| شما می‌دانید که من مرد پست‌های بی‌مناسبت‌م| طی زندگی با فیش‌نگار جان به این رسیده‌ام که اگر از مطلبی خوشت آمد همان روز تنظیم کن برای انتشار؛ شاهد این تجربه نیز پنجاه و چند پست پیش‌نویس شده ای است که گویا دیگر انتشاراشان مزه نمی دهد! | از این رو وقتی این دو مطلب طولانی را مطالعه کردم که مال بیش از 15 سال پیش هست به نظرم رسید که برای شما خوبان به اشتراک بگذارم؛ ضرر نمی‌کنید اگر تا تهش را بخوانید!| راستی «آقاگل» و «شبا
چکیده:
تبیین مبانی اخلاقی اسلامی بر اساس آموزه های صحیفه سجادیه،محور اصلی این گفتار است . نویسنده پس ازبیان نکات مقدّماتی در مورد صحیفه،توحید را به عنوان مبنای اخلاق در صحیفه شناسانده و شش نکته را در این زمینه بر می شمرد: آنگاه هفت راه از راه های تعالی معنوی را که در صحیفه مطرح شده، توضیح می دهد: نویسنده، تمام موارد را با تکیه بر متن صحیفه سجادیه توضیح داده است.
مقدمه:
بخش عظیمی از تعالیم انسان ساز انبیا را اخلاق تشکیل داده است. تعلیم خلق و خو
 
« لَقداََرسَلنا رُسلنا بالبیّنات و اَنزلنا مَعَهُم الکتابَ وَ المیزان لِیقومَ النّاسُ بِالقِسط» (حدید(57)/25)
به راستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند. ٭
پیامبر(ص) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هیچ دیندار دینش برایش سالم نماند جز اینکه از قله کوهی بگریزد یا از سوراخی به سوراخ دیگر پناه برد چون روباه که با بچه هایش چنین کند ، و این آخرالزمان باشد .هنگامی که معیشت جز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تیم نرم افزاری پایگاه سایبری استان خوزستان